درباره شاعر

فتاح پادیاب فومنی متولد 1327 فومن. نام اش در شناسنامه علی است و مادر او را فتاح صدا می زند و بالاخره همه اورا به همین نام می شناسند اولین شعرش را در سال های دبیرستان، در مجله "صبح امروز "به چاپ رساند

او از شاعران با احساس شمال است که کلامش چونان طبیعت سرشار خطه اش جلوه ی تماشایی و رباینده دارد... از دیگر مؤلفه های شعری او انتقال صمیمی مفاهیم و ایده آل و احساس اش همراه با ایماژها، تصاویر با طراوت شکفته و پویایی هستند که شعرش را به سبزینه ی زلال چشمه ساران مانند کرده است فتاح پادیاب در دبیرستان و دانشگاه با تدریس ادبیات فارسی از عمر نصیب برده...

تاکنون ۴ مجموعه از شعرهایش انتشار یافته

  • تا سرزمین سنبله ها
  • هم رنگ ارغوان
  • بهانه ی دیدار
  • پریشان خوابی کلمات

کتاب شعر

آثار برجسته

از قلمرو احساس آینه

در باور بنفشه زمستان شکسته است / هرچند سوز برسرقدرت نشسته است

آبستن است تاك که هر ذره اش شراب / پر می دهد عقاب صدا را که بسته است

با باغ ارغوان که به زانو نهاده سر / از من بگو که صبر بهاران خجسته است

چشمک زنان ستاره به دور از نگاه ابر / دیشب اشاره کرد که شب بار بربسته است

می آید از قلمروِ احساس آینه / رود هزار نغمه ز تالاب رسته است

دستی به ماه دارد و دستی به آفتاب / عمر بهار وَش که ز تبعید خسته است

ای یار ای لطافت گل های انتظار / با بامداد یاد تو خوابم شکسته است

ققنوس روزگار

دیدار آفتاب چه پر شور می شود / هر قدر چشم پنجره ها کور می شود!

هر چند رنگ دود شده طرح آسمان / آبی ست رنگ عشق مگر زور می‌شود؟

ما در زیان خود همه همدست بوده ایم / با دست های ما دل ما گور می‌شود!

آسان فروختیم به بازی نگاه خود / زان روست دست ما همه ناجور می‌شود!

جامی نماند و خنده گل ها و شور وقت / عنوان دلبری همه سانسور می‌شود!

شرمنده آی بلبل خاموش بی بهار / در دوْرما نوای تو مهجور می شود!

قدری درنگ تاکه سر از خاک برکند / ققنوس روزگار چه پر شور می شود

آواز ِرود و شادی شهر و شکوه عشق / بیشک تمام خواسته منظور می شود!

در بهار نوزایی

مثل فصل گل هایی دیدنت تماشایی / می تپد برای تو قلب من به شیدایی

آفتاب مهرانگیز ماه دلربایی ها / رود و سبزه و صحرا دشت خواب و رویایی

با منی شباروزان در تمام ماه وسال / مقدمت مبارک باد ای عروس دریایی!

با حضور تو باران سبز و سبز می بارد / سال حاصل دل ها شادی_اهورایی

کام روزگار ما از تو می شود شیرین / باغ خنده های تو رونق شکوفایی

خواب دیده ام دیشب در کویر دلتنگی / داده گل به هر جایی شاخه ها مسیحایی

خوش خبر شوی فتاح! پرگشایدت رؤیا! / سایه اش به شهر ما در بهار نوزایی….!

راه دیگر

در گذرگاه هم آغوشی گلگشت و چمن / پای پرچین بهاران در باغ زندگانی جاری ست

دختر ماه به نرمیِ نسیم نور در دامن شب می پاشد! / کاکلی بار دگر باپرِ رنگین اش از سفر برگشته ست

دشت با بوی خوش خنده ی گل چه هوایی دارد! / در طربنامه ی رود شور دیگر برپاست!

من بهاران وگل وزندگی را می بینم / من پیام نفَس چلچله را می شنوم

لیک ای همسفر تنهایی همچو غمگینیِ آواز نیِ چوپانی / در فراموشی ِتنهایی وشب غمگینم!

آه چوپان! چوپان! / راه دیگر بنواز!

تقدیم چشم تو

شعری برای چشم تو دیری نگفته ام شعری برای زندگی ام

چشمان تو جادوی رنگ را ازروزگارمن به غنیمت گرفته است

ازصبح دل سیاه من آری..! باورنمی کنی؟ ازچشم خود بپرس چشمت اگرنبود آه..!

ترصیع تابناک رهایی آهوی تیزتکی ست رمنده ازدشت زندگی ام

باورنمی کنی؟ ازقهرخود بپرس قهرت اگرنبود آه..!

در هربهار گل های به گلبرگ های سیب شب های پرشکوفه و لبخنده ی پگاه یادتورا به رخ شعر می کشند

سبزینه ی زلال همه چشمه سارها درفصل تب گرفته ی تابستان در دوردست کوه

پاییز بانوی دلفریب موقر زیبای دلشکسته ی مغموم باآفتاب طالع زردش

با چهره ی گرفته ی معصوم غم های گاه گاه تورا آواز می دهد

و برفی که درغروب دلم یکریز می بارد

تا اندکی زشب این خانه ی شکسته نمی پاید

این شعرآخرم تقدیم چشم تو!

روزهای بی تو

روز را که بی تو آغازم دور خود می چرخد شتک زده وسردرگم

ابرها خیس وچندش آور خورشید سوزن درچشم دریا عصبی وناآرام

– سمفونی ِناخوش آواز –

وحرف ها کلمات بی اصل و نسب

نگاه ها آغشته وبدلی وانگشت ها آلوده ی اتهام

عمر که بی تو بگذرد هیچ چیز سرجای خود نیست

تو را در کجای دلم جا ندادم که چنین رمنده و گریز پایی؟!

میان دو سنگ آسیاب

وقت های خوش

درتطاول دست های آلوده

پاشیدن پریشانی

غربت وناامنی

فروبستگی چتر گل ها

کم از هیچ….

دست های خالی پراز حسرت

راهی شدن تابوت

مسافر نرسیدن ها

ببین چگونه

گندم ِمیان دوسنگ آسیا شده ایم؟!

مهمانی چشمان تو

پس از مهمانی چشمان تو دریافتم آن شب به دشت سینه ات رم کرده آهوی گریزانی

که پیمانش نهادی نام و گفتی عشق آیینم!

به یادت هست می گفتی؟ هجوم سیل تنهایی گرفته خانه ام در خود

زدستانت پلی کن ورنه بادم از این طغیان…

ومن آغوش دل را باز کردم در به روی تو نه مهمان بلکه صاحبخانه ات کردم!

کنون ای تلخ ِشیرین وش به تشیع دل خود از مزار عشق می آیم که خورشیدش سیه پوشیده بارانش کویر خشک تفتیده ست

ومن تا گشته ام بر ساق هایم چون نیِ صبری!

آشفتگی

دلم هزارجا خانه کرده از

اِشغال درّه ی پروانه ها

فروپاشی جماهیر تالاب ها

خانه به دوشی قوها

مرغابی ها

مرگ آبی ها

تورهای آویزان ماهیگیران

نخل های سوخته

غربت همسایه ها

وپرنده هایی

که به دیدار بهار می آیند

رسیده نرسیده

گل ها را باد می برد تا

چکاوک زخمیِ حنجره ی گلپا…

دربند هزارکس ام و هزار چیز…

هان….! خواب شاکی

با چنین حال آشفته

کجای چشمانم می توانم بنشانمت

کجای حباب آسودن ام؟!

مقالات

ترس از فراموش شدن - بخش اول

پاسخی به اظهارنظر عبدالعلی دستغیب در باره مداح بودن حافظ

در آن اعصاروقرون که چاپ و چاپخانه ،نشر و پخش وحفط و اشاعه آثار فرهنگی و هنری و....کتابفروشی وکتابخانه ...وجود نداشت ، شاعران و نویسندگان و اهل هنر برای به تحریر آوردن آثار خود وثبت و ماندگاری شان راهی جز رفتن به حضور پادشاهان و امیران و حاکمان نداشتند! فردوسی بزرگ با همه آزادگی و به قول استاد اسلامی ندوشن "سرزنش ناپذیری "سال ها سرودن شاهنامه را درکنج خانه وبه دور از آوازه غزنه وجذابیت دربار وجهه همت خود قرار بوده ناگزیر به سلطان محمود غزنوی روی می آورد تا برای اتمام رساندن و ماندگاری آن فرصت را از دست ندهد چنان می نماید "شاعربرزگ ما در حوالی سال های ۳۶۵تا۳۷۹ شاهکار بزرگ خود را آغاز کرده... (غمنامه رستم و سهراب به کوشش دکتر جعفرشعار -- دکتر حسن انوری..) در حالی که محود غزنوی در سال ۳۸۷ به تخت نشسته است. و این می نماید که دهقان توس تمام سعی وهمت خودرا به کار بسته بوده تا بی اعتنا وبی یاری گرفتن از حکومت -چه پیش از محمود و چه در زمان او- این کار سترگ را به پایان رساند! اما در نیمه راه، کار براو دشوار وحتی ناممکن آمد و راهی دربارش کرد.... بنابراین می بینیم بسامان بردن کار های فرهنگی و علمی...... بی پشتوانه ی اهرم قدرت قابل تحقق و ماندگاری نبود... حافظ هم نمی تواند از این قاعده مستثنی باشد اما فرقش با فرخی وعنصری و انوری ابیوری ودیگران طبق شواهد و مدارک موجود وهمچنین به قول ونوشته استاد عبدالعلی دستغیب این است که لسان الغیب در چند سال حكومت امیرمبارزالدین محمد، با همه نیاز مالی وتهی کیسه گی از مدح و ستایش این امیر دورو، سفاک و جنایتکار که قرآن را برای ادامه امارت ننگین خود دام تزویر کرده بود نه تنها خودداری کرده بلکه جای جای اشعارخوداین محستب بدکار را مورد انتقادو ذم قرار داده و با جسارت وشهامت، با قلم تیز و چابک خود بر او تاختن گرفته است... و اگر امیرانی مانند ابواسحاق اینجو، شاه شجاع و دیگران را مورد تمجید و محبت شاعرانه قرار داده وهرازگاهی مدح شان کرده به خاطر فضای باز اجتماعی ای بوده که اینان برای جامعه فراهم کرده و آن دمسردی وفروبستگی دوره ی محتسب در فرمانروایی اینان جایی نداشته واین اندک در دوران ترکتازی و خودکامگی، خود موجب سبکروحی وفراخ شده بوده": می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی /گوید تورا که باده مخور گو هوالغفور!" در حالی که توصیه وسفارش حافظ برای باده نوشان در زمان مبارزالدین از نوع عکس است اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است /به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است! و دیگر این که امیر مبارزالدین برای پیشبرد امور وسرکوب مخالفان خود در پس پشت قرآن و واجبات ظاهری دین، پنهان می شده و هرچه می خواست بکند آن را با موازین شرع و احکام الهی توجیه می نمود حافظا می خورورندی کن و خوش باش ولی /دام تزویر مکن چون دگران قرآن را درحالیکه امرای دیگر چنین موضعی نداشتند وخشکه مقدسی را راهکار بدی ها وظلم خود قرار نمی دادند. وسخن دیگر این که جناب عبدالعلی دستغیب سعدی رااز نظر مدح گویی نقطه مقابل حافظ قرار داده و شیخ اجل رازاین عمل مبرّا دانسته! آیا براستی ایشان از سرِتحقیق به این حقیقت رسیده یا قصد شوخی با مخاطبان داشته؟! آیا نمی داند که شاعرونویسنده پرآوازه - سعدی - کتاب گرانقدر وبی مانند خود گلستان را که به" قرآن عجم " معروف است به شاهزاده سعدبن ابوبکر زنگی تقدیم کرده و در دیباچه اش در خصال شاهزاده سعدبن زندگی وپدرش داد سخن داده "بوستان "را به نام اتابک ابوبکر سعد زنگی کرده ودر اشعار خود آن ها را ستوده وبسیار مورد متوجه ومنظور نظر خاص سلغریان بوده بهره مندی سعدی از دربار و امکانات درباری هزاران بیشتر از حافظ بوده اگر حافظ مقرری می گرفته سعدی چک سفید داشته است آیا توجیهی بی پایه تر از توجیه جناب دستغیب می توان یافت؟! بی سواد خواندن استاد داریوش آشوری و ردّ نظر و سخن مسعودفرزاد در باره حافظ، جز برای ابراز وجود وبرسرزبان ها افتادن ونقل مجالس و محافل شدن - هرچند در زمان کوتاه - آیا می تواند هدف دیگری را دنبال کند؟! ... برای یک آدم فرهیخته، همان قدر حافظ، بزرگ و موجب سرفرازی و افتخار است که سعدی! سعدی هم شاعر تراز اول است و هم نویسنده گران قدر که این دو خصیصه را جز شیخ اجل هیچ کس باهم در خود جمع ندارد... آن چه در باره سعدی بزرگوار در باره مدح امیران و برخورداری از تمتّع آن ها گفتم تنها پاسخ کوتاهی بود به آقای دست غیب و گرنه همچنان که در آغاز این نوشتار آوردم برای هیچ شاعر ومورخ ودانشمندی تا اختراع ماشین چاپ و وجود چاپخانه امکان به جا گذاشتن آثار شان بی دخالت دربار یا میسورنبود یا بسیار کم اتفاق می افتاد.

ترس از فراموش شدن - بخش دوم

پاسخی به اظهارنظر عبدالعلی دستغیب در باره مداح بودن حافظ

گذران زندگی حافظ، زیست معیشتی و کسب درآمدش را با فرخی سیستانی و مانند ایشان برابر دانستن جز کم بینی وتنگ نظری چه معنی می تواند داشته باشد؟ اگرچه فرخی، زبان عطرآگین و شامه نوازی دارد و سروده های دلنشین و زیبا یش در تغزل و توصیف طبیعت، دل می برد و جان را به وجد می آورد و تحسین برمی انگيزد، اما نوع دید وجهان بینی ونگرش به اوضاع و احوال محیط واجتماع، یک شاعر تمام عیار مداح و مرّفه حالی است که بیست غلام زرین کمردر خدمت دارد و متمتع از تمام امکانات زندگی وردها می تواند مثل حافظ را از ثروت خود، بی نیاز کند بی آن که چیزی از دارایی هایش نقصان پذیرد! حافظ بی بهره از رفاه نسبی با جیب های خالی، منتظر رسیدن مقرری است تا گذران زندگی کند... نکته مهم دیگر این که قالب غزل به هیچ وجه مناسب مدح و ستایش نیست و این کار به عهده ی قصیده است. حافظ گاه گاهی برای رفع تکلیف تعریفی از سردمداران حکومتی کند و رد می شود... روابط میان حافظ و شاه شجاع چندان حسنه نیست و بارها مورد بغض و کینه ی امیر قرار می گیرد چون خوب می داند که رفتار و کردارش موجب پسند شاعر زیبا اندیش ونیک نفس نیست و بارها بازبان استعاره و کنایه و مجاز، اورا مورد انتقاد قرار داده و رفتار و کردارناپسندش را به یک چوپ رانده و از مملکتداری اش آزرده خاطر است وگرنه حافظ، حافظه مردم ایران نمی شد! از آن سو فرخی، عنصری، انوری... از ممدوحان خود هیچ زشتی و بدکنشی نمی بینند و حرف اول و آخر را باید آنان بزنند و تمام اعمال شان عین صواب است، هر چه آن خسرو کند شیرین کند

ترس از فراموش شدن - بخش سوم

پاسخی به اظهارنظر عبدالعلی دستغیب در باره مداح بودن حافظ

شایان ذکر است که تنها دو تن از صاحب ذوقان و خردورزان مؤلف ازاین امر، مستثنی بوده اند یکی ناصر خسرو و دیگر سیف فرغانی ناصر خسروقبادیانی اگر قیمتی درّلفظ دری را به پای خوکان نریخته و آثاری از خود به جا گذاشته به خاطر حمایت خلفای فاطمی مصر از اوست که از طرف آن ها باعنوان "حجت جزیره خراسان " منصوب شد و به قدر کافی از لطف و نظر آن ها نصیب برد. اما شاعر معترض، سییف فرغانی. به خاطر نپیوستن به صاحب منصبان و امیران، آن چنان که باید از احوال اقوال او اطلاع در دست نیست و اندکی اشعار از او به جا مانده که آن هم به گمانم بی ارتباط از ارتباط او با شیخ اجل نیست که صیت شهرتش جهانگیر بود، و یا از افراد متمول وخیرخواه وادب دوست یاری دیده... در پایان به نقل خاطره ای از دکتر علی بهزادی در "شبه خاطرات" جلد اول افتادم که مناسبت اش با دیده شدن استاد عبدالعلی دستغیب خالی از لطف نیست در این جا می آورم ....دکتر بهزادی در باره عباس خلیلی نویسنده،مترجم و روز نامه نگار مشهور و پدربانوسیمین بهبهانی می نویسد که وی از اشتهار ومحبوبیت فوق العاده ای برخوردار بود و از سال ۲۹ به بعد رورنامه اش "اقدام" که زمانی دریک روز به چاپ های متعدد می رسید کم کم موقعیت خود را از دست داد و از روزنامه های معروف آن زمان مانند اطلاعات، کیهان، باختر امروز، و روز نامه های حزب توده، عقب افتاد وشکست خورد، ناچار به تعطیلی کشید وآن شهرت عباس خلیلی رو به کاستی نهاد، درد فراموش شدن چنان او را رنج می داد که مطرح شدن - ولو به هر قیمت - در نظر او بیشتر ارزش داشت! دکتر بهزادی در ادامه می گوید یک روز خلیلی به دفتر مجله آمد پس از سلام و احوال پرسی، یک پاکت روی میز گذاشت بعد روی مبل پایه کوتاه نشست و گفت : بردارید.. تماشا کنید... برای شما آورده ام! ته لهجه ی عربی داشت، کودکی و جوانی اش را در نجف و کربلا گذرانده بود. پاکت را برداشتم ؛در داخل آن چند عکس بود، عکس های خلیلی در کنار دریای خزر.... با مایو... البته اگر بتوان اسمش را مایو گذاشت -شلوار زبر کلفتی که از سر زانو تا بالای شکم را پوشانده بود. خلیلی در سنین نزدیک هشتاد بود، چاق و کوتاه، با شکم بر آمده و سینه های افتاده ولی احتمالاً در جوانی اهل ورزش بود، چون بدنش تروتازه تر از آن بود که شخص احساس کند پیرمرد هشتاد ساله است. عکس ها اورا در حالت ایستاده، نشسته، خوابیده در ماسه ها، تا زانو در آب، تا سینه در دریا نشان می داد. در همان حالت که عکس ها نگاه می کردم به فکر فرو رفتم :"چرا این عکس ها را به من نشان می دهد؟ چه قصدی دارد؟ حالا او چه خواهد گفت؟ من چه جوابی باید بدهم؟ در همین فکر بودم که صدای خلیلی بلند شد :نمی خواهید؟ برای شما آورده ام! جواب دادم بله... بله... با کمال میل! اما من چرا باید آن عکس ها را بخواهم؟ مثل آن که جواب من آن چیزی نبود که انتظار داشت، چون در پاسخ من باهمان خنده مقطعی که همیشه با حرف زدنش همراه بود گفت :"نمی خواهید آن ها را چاپ کنید؟ آن ها را چاپ کنم؟ انتظار همه چیز را داشتم جز آن که چنین پیشنهادی بدهد، معهذا جواب دادم :البته! البته! اگر شما مایل باشید! این را گفتم اما هنوزامید داشتم شوخی کرده باشد، ولی او خیلی جدی گفت :بردارید! برای همین آورده ام، همه را چاپ کنید! ...و سرانجام دکتر بهزادی به ناچار عکس ها را در مجله ی سپید و سیاه که صاحب امتیاز و سردبیرش بوده چاپ می کند، دکتر بهزادی می نویسد می دانستم چاپ این عکس ها به سود خلیلی نیست و اطمینان داشتم موجب نیشخند خواننده ها و دشمنانش شود، ولی وقتی او خودش اصرار داشت من چرا مخالفت کنم؟! اگرچه دکتر بهزادی در"شبه خاطرات" برای این کار ژورنالیستی خود ، اظهار پشیمانی میکند.